چند ساعتی بیشتر تا پرواز من باقی نمانده است. برایم خیلی سخت است که باور کنم اینجا هستم. حالت گیجی عجیبی دارم... خیلی مشکل است که احساساتم را بیان کنم. تلفیق عجیبی از هیجان و تشویش ذهنم را مشغول کرده است. من بیشتر نگران کسانی هستم که اینجا روی زمین منتظر من میمانند. منظورم خانوادهام است، میدانم که این دوری چقدر برای آنها سخت خواهد بود. میخواهم اعتراف کنم که اصلاً از این مرحله از سفرم لذت نمیبرم. به شدت مایلم که این لحظات هرچه سریعتر تمام شود و پرتاب را پشت سر بگذارم. آنوقت لذت بی انتهای شناور شدن در فضا و احساس خوب بیوزنی ذهن مرا از این آشوب پاک خواهد کرد. فکر میکنم زمانی که در فضا شناور شوم از تمام این واهمهها، تشویشها و توقعاتآزاد خواهم شد. آنجا فقط من هستم، آزاد و شناور در بیکران فضا... در حالی که من بیصبرانه منتظر تجربه بیوزنی در مدار هستم، همه چیز در اینجا سنگینتر و سنگینتر میشود. من میتوانم فشار رو به افزایش هوای اطراف را در سینهام احساس کنم، هوا هر لحظه سنگینتر میشود... درست مانند زمانی که در اتاق انتظار پزشکتان منتظر نوبت هستید تا نتیجه یک آزمایش حیاتی برای شما تشریح شود. همه به من میگفتند که "گِرِگ اُلسن" در روز پروازش بهگونهاي باورنکردنی آرام و مطمئن بوده است. من از او سؤال کردم چگونه توانسته تا این حد آرامش خود را حفظ کند. او پاسخ داد زمانی که در کپسول سایوز و در صندلیش نشسته بود، اطمینان داشت که پرواز خواهد کرد و دیگر کسی قادر به متوقف کردن او نخواهد بود. نه پزشکي دیگر، نه آزمایشي مجدد، نه مراسمياضافه، همه چیز تمام شده بود و تنها پرواز بود که برایش باقی مانده بود. اما من نمیتوانم برای رسیدن به آن لحظه صبر کنم. ... ...  وداعي سخت با مادر، آيا ديوار شيشهاي ميتواند گرماي مهربان دست مادر را مانع شود؟
| مجبور شدم چند لحظه ای نوشتن را ترک کنم تا به ملاقات خانواده ام بروم. ما یکدیگر را از پشت دیواری شیشهای دیدم و اولین اتفاقی که افتاد اشکهایی بود که بر روی گونههایمان میغلتیدند. برای همه ما لحظات سختی در حال طی شدن بود. خواهرمآتوسا به شدت با احساساتش میجنگید و سعی داشت نمایشی قوی و شاد از یک خواهر مهربان ارائه دهد، اما اشکها را نمیتوان زندانی کرد. همگی مفصل گریه کردیم و سپس تلاشی خانوادگی شروع شد تا با صحبتهای مختلف و تعریف لطیفههای جذاب به خودمان روحیه بدهیم. این کار واقعاً مؤثر واقع شد و من احساس میکردم که همگیمان سبکتر شدهایم. من که واقعاً بهتر شدم و همه تشویش و اضطرابی که از صبح میهمان قلبم بود، از بین رفت. من ایمان دارم که به زودی باز خواهم گشت و همه آنها را در آغوش خواهم گرفت و همه چیز را درباره سفرم برای آنها تعریف خواهم کرد. برادر همسرم، امیر در تمام آن مدت مشغول فیلمبرداری بود و حمید، همسرم نیز سعی در هماهنگ کردن گروه داشت و تلاش میکرد ذهنش را از پرواز دور کند. من به چشمانش نگریستم و عشق و تحسین آمیخته به نگرانی را در آنها دیدم. |
من با همه آنها خداحافظی کردم و میدانم که در زمان سوار شدن به راکت، قادر خواهم بود یک بار دیگر اما کوتاه و از دور آنها را ببینم. الان در بایکنور ساعت 7 بعدازظهر است و من باید یک ساعت پیش میخوابیدم. آنها ساعت یک بامداد ما را بیدار خواهند کرد تا برای رفتن به سمت سکوی پرتاب آماده شویم. من خیلی آرام و خشنود هستم... درست مانند اینکه تمرکز کرده باشم... ایمان دارم که همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت. در همين جا از همه شما كه اين روزها را با من گذرانديد تشكر ميكنم و از همه كساني كه با كلمات محبتآميزشان به من اطمينان و آرامش اعطا كردند نيز قدرداني مينمايم. من در كل خيلي معاشرتي نيستم و محدوده دوستان من به چند آدم خيلي نزديك خلاصه ميشود، اما در طول هفتهاي كه گذشت احساس كردم كه جمع مهربان زيادي اطرافم را گرفته و من افتخار ميكنم اگر همراه من باشيد تا هر آنچه در اين سفر ده روزه برايم روي ميدهد را برايتان تعريف كنم. من از الان تا وقتي كه به ايستگاه بينالمللي فضايي برسم به اينترنت دسترسي ندارم اما همسرم و پيتر از روي زمين اخبار مربوط به من را گزارش خواهند كرد. زندگي طولاني و سرشار از موفقيت براي همه شما دوستان خوبم آرزو ميكنم. انوشه انصاري، نخستين فضانورد ايراني |